موسس

لغت نامه دهخدا

مؤسس. [ م ُ ءَس ْ س ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تأسیس. آنکه بنیاد چیزی را برپا می نهد و بنا می کند. بنا نهنده. ( ناظم الاطباء ). بنیاد نهنده. ( آنندراج ). پایه گذار. بنیانگذار. تأسیس کننده. پی افکننده. آنکه پی افکند. پی گذار. پی افکن. بانی. ج ، مؤسسان. ( یادداشت مؤلف ). || ( اصطلاح بدیعی ) به اصطلاح شعرا مقابل مشید است و آن در کلام ، آوردن الفاظی است که نقاط تمام حروف تحتانیه باشد. ( از آنندراج ). کلامی که همه حروف آن را نقطه های زیرین باشد :
اسباب طرب بیار ای یار
جام لب لب بده به ابرار.( از آنندراج ). || استوارکننده. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ).
و رجوع به مشید شود.
مؤسس. [ م ُ ءَس ْ س َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تأسیس. بنیان نهاده شده و بناکرده شده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

تاسیس کننده، بنیان گذار
( اسم ) تاسیس کننده بنیاد نهنده جمع : موسسین موسسان .
نعت مفعولی از تاسیس .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم