موسر

لغت نامه دهخدا

مؤسر. [ م ُ ءَس ْ س ِ ] ( ع ص ) آنکه می بندد و اسیر می کند. || آنکه شکنجه می کند اسیر را. ( ناظم الاطباء ).
موسر. [ س ِ ] ( ع ص ) توانگر و فراخ دست. ج ، میاسر، موسرون. ( منتهی الارب ، ماده ی س ر ) ( ناظم الاطباء ). توانگر. ( آنندراج ) ( دهار ). فراخ روزی. مقابل معسر. ( یادداشت مؤلف ). موسع. ج ، موسرون. ( مهذب الاسماء ). || میانه حال. ( یادداشت مؤلف ). || آن زن که آسان زاید. ( مهذب الاسماء ).

فرهنگ معین

(س ) [ ع . ] (اِفا. ص . ) توانگر، غنی .

فرهنگ عمید

شخص توانگر.

فرهنگ فارسی

شخص توانگر، میاسیر جمع
( اسم صفت ) توانگر غنی .
آنکه می بندد و اسیر می کند .

ویکی واژه

توانگر، غنی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال جذب فال جذب فال رابطه فال رابطه فال میلادی فال میلادی