موتاب

لغت نامه دهخدا

موتاب. ( نف مرکب ) مرکب از مو + تاب ( مخفف تابنده ). موتابنده. موی تابنده. که موی سر خویش یا دیگری را بتابد. گیسوتاب. ( از یادداشت مؤلف ). || که تافتن موی بز پیشه دارد رسن یا رشته را. که موی بهم تابد و از آن رشته ٔموئین پدید آرد. آنکه ریسمان مویی می تابد. ( ناظم الاطباء ). صنفی همانند زه تاب که موی بز به هم تاب دهد و رشته مویین سازد بافتن جامه های درشت خاصه جوال را یا ریسمان مویین سازد. رسنگر. و رجوع به موباف شود.

فرهنگ معین

(ص فا. ) کسی که ریسمان می تابد.

فرهنگ عمید

شالنگی، کسی که ریسمان مویی می تابد.

فرهنگ فارسی

شالنگی، کسی که ریسمان مویی می تابد
موتابنده .
( صفت ) کسی که ریسمان مویین تابد.

ویکی واژه

کسی که ریسمان می‌تابد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال تاروت فال تاروت فال اعداد فال اعداد فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی