( مهمة ) مهمة. [ م َ هََ م ْم َ ] ( ع مص ) هم. مهمت. اندوهگین کردن کار کسی را. || گداختن بیماری تن را و لاغر کردن. || در خواب کردن کودک را به آواز. ( منتهی الارب ). طفل را با آواز لالائی خواباندن. || گداختن پیه. || شیر دوشیدن. || رنجور گردانیدن بسیاری شیر ناقه را. || آهنگ کردن ؛ قوله تعالی : و لقد همت به وهم بها . ( منتهی الارب ). مهمة. [ م ُ هَِ م ْم َ ]( ع ص ) تأنیث مهم. ج ، مهمات. در اندوه اندازنده. || مجازاً ضروری ، چرا که کار ضروری آدمی را در اندوه و غم می اندازد. ( غیاث ). رجوع به مهم شود. مهمه. [ م َهَْم َه ْ ] ( ع اِ ) بیابان هموار. ( دستورالاخوان ). ج ، مهامه. دشت دور. دشت و زمین خالی و ویران. ( منتهی الارب ). بیابان دور. ( مهذب الاسماء ) دشت دوردست : اندر آمد نوبهاری چون مهی چون بهشت عدن شد هر مهمهی.منوچهری.مهمهش با مهابت ارقم چون دم ابیض و دل بلعم.سنائی.
فرهنگ معین
(مَ مَ ) [ ع . ] (اِ. ) بیابان خشک ، دشت پهناور بی آب و علف .
فرهنگ عمید
= مهم بیابان، دشت بی آب وعلف.
فرهنگ فارسی
مونث مهم، مهمات جمع، ونیزمهمات: درفارسی به معنی آلات وادوات جنگ گفته می شود (اسم ) مونث مهم : [ امورمهمه ] جمع : مهمات . هم مهمت اندوهگین کردن کار کسی را یا گداختن بیماری تن را و لاغر کردن یا آهنگ کردن .