منشأ

لغت نامه دهخدا

منشا. [ م َ ] ( ع اِ ) منشاء :
چرا پس چون هوا کو را به قهر از سوی آب آرد
به ساعت باز بگریزد به سوی مولد و منشا.ناصرخسرو.به هیچ نوع گناهی دگر نمی دانم
مرا جز اینکه از این شهر مولد و منشاست.مسعودسعد.پرده فقرم مشیمه دست لطفم قابله
خاک شروان مولد و دارالأدب منشای من.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 323 ).مرا کنف کفن است الغیاث از این موطن
مرا مقر سقر است الأمان از این منشا.خاقانی.گرنه زین مولد و منشاست ولی سعدی گفت
نتوان مُرد به سختی که من اینجا زادم.ابن یمین ( دیوان چ باستانی راد ص 129 ).رجوع به منشاء شود.

فرهنگ عمید

۱. جای پیدا شدن، محل پیدایش.
۲. محل نمو و پرورش.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - محل پیدایش محل صدور . ۲ - جای نشو و نما. ۳ - اصل مبدا : [ بادت همه روزه خوشتر از عید کاین منشا شادی جهانست . ] ( وحشی . چا . امیر کبیر . ۱۷۸ )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم