منحط

لغت نامه دهخدا

منحط. [ م ُ ح َطط ] ( ع ص ) انحطاطیافته. انحطاطیابنده. پست شونده. پست شده. به زیر آمده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : از مرتبه خویش منحط شود و به مراتب بهایم رسد یا فروتر از آن آید. ( اخلاق ناصری ). || دوش نیکو. ( منتهی الارب ): منکب منحط ؛ دوش بهترین دوشها. ( ناظم الاطباء ). منکب منحط؛ ای لطیف متناسب. ( محیطالمحیط ). المنحط من المناکب ، المستقل الذی لیس بمرتفع و لامستقل ، و هو احسنها. ( معجم متن اللغة ). || فرودآمده در منزل. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || کم بهاشده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || شتری که به کشیدن مهار سوی نشیب رود و یا به شتاب رود. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(مُ حَ طّ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) انحطاط یابنده ، پست شونده . ۲ - (ص . ) پست ، پایین .

فرهنگ عمید

دارای انحطاط، پست شده، پایین آمده، پست، پایین.

فرهنگ فارسی

انحطاط پیداکرده، پست شده، پایین آمده
۱ - ( اسم صفت ) انحطاط یابنده پست شونده . ۲ - کم شونده . ۳ - ( صفت ) پست پایین : [ فکر منحط ] .

ویکی واژه

انحطاط یابنده، پست شونده.
پست، پایین.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال چوب فال چوب فال احساس فال احساس فال شمع فال شمع