من بعد

لغت نامه دهخدا

من بعد. [ مِم ْ ب َ ] ( ع ق مرکب ) از این سپس. ( آنندراج ). پس از این. زین پس. از این پس : دفتر از گفته های پریشان بشویم و من بعد پریشان نگویم. ( گلستان ).
من بعد بیخ صحبت اغیار برکنم
در باغ دل رها نکنم جز جمال دوست.سعدی.بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد
من بعد بر آن شرطم کز توبه بپرهیزم.سعدی.یک چند به خیره عمر بگذشت
من بعدبر آن سرم که چندی
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله کار خویش گیرم.سعدی.من بعد با فلک مفکن کار بنده را
زیرا کز او به کس نرسد هیچ طایله.ابن یمین ( دیوان چ باستانی راد ص 158 ).من بعد عقده ای که فتد در امور ملک
روشن شده ست ابن یمین را که زودزود
گردد به یمن همت این قطب اولیا
یکسر گشاده چون ره صدق و صفا گشود.ابن یمین.من بعد هرگز نتوانست به طریق گذشته در من تصرف کند. ( انیس الطالبین ص 120 ). والده آن درویش توبه کرد که من بعد از کسی چیزی نگیرد. ( انیس الطالبین ص 139 ).

فرهنگ معین

(مِ بَ ) [ ع . ] (ق . ) پس از این ، از این به بعد.

فرهنگ عمید

ازاین پس، پس ازاین.

فرهنگ فارسی

ازین پس پس از این : بعد از تامل این معنی مصلحت چنان دیدم که در نشمین عزلت نشینم و دامن صحبت فراهم چینم و دفتر از گفته های پریشان بشویم و من بعد پریشان نگویم .
از این سپس . پس از این . زین پس

ویکی واژه

پس از این، از این به ب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم