ملتمس

لغت نامه دهخدا

ملتمس. [ م ُ ت َ م َ ] ( ع ص ) طلب شده و خواسته شده. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به التماس شود. || ( اِ ) خواهش. درخواست. حاجت. تقاضا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : آئینه صفا در روی ملتمس او کشید. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 176 ). سلطان بفرمود تا ملتمس او به اسعاف مقرون داشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 347 ). گفت فرصت تذکیر شمردن ندارم ، ملتمس چیست. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 52 ). قایدو بر وفق ملتمس او لشکری با وی فرستاد.( تاریخ غازان ص 24 ). چون از این ورطه هائل فراغی روی نماید این ملتمس تمام کند. ( تاریخ غازان ص 72 ).
جرعه ای ده که به میخانه ٔارباب کرم
هرحریفی ز پی ملتمسی می آید.حافظ.نام حافظ گر برآید بر زبان کلک دوست
از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس.حافظ.
ملتمس. [ م ُ ت َ م ِ ] ( ع ص )جوینده چیزی. ( آنندراج ). کسی که طلب می کند و می خواهد و درخواست کننده و آنکه درخواست می کند و استدعا می نماید و تمنا می کند. ( ناظم الاطباء ). خواستار. طالب. خواهشمند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
بهر این بعضی صحابه از رسول
ملتمس بودند مکر نفس غول.مولوی.

فرهنگ معین

(مُ تَ مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - درخواست شده ، طلب کرده . ۲ - تقاضا، حاجت .
(مُ تَ مِ ) [ ع . ] (اِفا. ) التماس کننده ، خواهش کننده .

فرهنگ عمید

طلب شده، خواسته شده.
۱. التماس کننده، خواهش کننده، درخواست کننده.
۲. جستجو کننده.

فرهنگ فارسی

التماس کننده، خواهش کننده، جستجوکننده، درخواست کننده، طلب شده، خواسته شده
( اسم ) طلب کننده در خواست کننده التماس کننده : [ بهر این بعضی صحابه از رسول ملتمس بودند مکر نفس غول ... ] ( مثنوی . نیک . ۳۴:۱ ) جمع : ملتمسین .

ویکی واژه

درخواست شده، طلب کرده.
تقاضا، حاجت.
التماس کننده، خواهش کننده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم