ملتحم. [ م ُ ت َ ح ِ ] ( ع ص ) جراحت کفشیرگرفته. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). - ملتحم شدن جراحت ؛ درست شدن آن. پیوسته شدن آن. سر استوار کردن آن. سر به هم آوردن ریش. ملتئم شدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || سخت گرداننده جنگ. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || مأخوذ از تازی ، کفشیرگرفته و لحیم شده. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ معین
(مُ تَ حِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - لحیم شده ، به هم پیوسته . ۲ - زخمی که سر آن به هم آمده و التیام یافته .
فرهنگ عمید
لحیم شده، جوش خورده، به هم پیوسته.
فرهنگ فارسی
لحیم شده، جوش خورده، بهم پیوسته، جراحتی که سر آن بهم آمده وجوش خورده باشد ( اسم ) ۱ - لحیم شده چسبیده بهم پیوسته . ۲ - زخمی که سر آن بهم آمده و التیام یافته .