مقامی
فرهنگ فارسی
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه اسلامی
معنی مَرْفُوعِ: بلند شده - رفعت و بلندی داده شده (چه از لحاظ مقامی و چه ازجهت مکانی)
معنی مَّرْفُوعَةٌ: بلند شده - رفعت و بلندی داده شده(چه از لحاظ مقامی و چه ازجهت مکانی)
معنی عَرْشُهُ: تخت فرمانروایی او( کلمه عرش در قرآن به معنای مقامی است موجود که جمیع سر نخهای حوادث و امور در آن متراکم و جمع است. در عبارت َ کَانَ عَرْشُهُ عَلَی ﭐلْمَاءِ "شاید منظوراین است که فرامین الهی که مبنای اداره این عالم است توسط آب به اجزای عالم انتقال م...
معنی مَقَامَهُمَا: در جای آن دو (کلمه مقام در اصل،اسم مکان ( مکانی است در آن جسمی از اجسام بایستد)یا اسم زمان(زمان ایستادن) ویا مصدر میمی (ایستادن)، ولی در موارد بسیاری، صفات و احوال چیزی نوعی ایستادن در یک محل و قرارگاه تشبیه می شود، و به آن صفات و احوال، مقام و...
معنی عَسَی: امید است - شاید -باشد که (کلمه عسی دلالت بر امید دارد، اما نه تنها امید گوینده بلکه هم در مورد امید خود گوینده استعمال دارد و هم امید مخاطب و هم در مقام مخاطب یعنی مقامی که جا دارد گوینده در برابر مخاطب صرفا اظهار امید کند نه اینکه به راستی خود او د...
معنی عِزّاً: نیرو و شوکت و آسیبناپذیری(در اصل کلمه عزت به معنای نایابی است، وقتی میگویند فلان چیز عزیز الوجود است، معنایش این است که به آسانی نمیتوان بدان دست یافت، و عزیز قوم به معنای کسی است که شکست دادنش و غلبه کردن بر او آسان نباشد، بخلاف سایر افراد قوم،...
معنی عِزَّةُ: نیرو و شوکت و آسیبناپذیری(در اصل کلمه عزت به معنای نایابی است، وقتی میگویند فلان چیز عزیز الوجود است، معنایش این است که به آسانی نمیتوان بدان دست یافت، و عزیز قوم به معنای کسی است که شکست دادنش و غلبه کردن بر او آسان نباشد، بخلاف سایر افراد قوم،...
معنی عِزَّتِکَ: عزت تو- شرافت تو- ارزشمندی تو(در اصل کلمه عزت به معنای نایابی است، وقتی میگویند فلان چیز عزیز الوجود است، معنایش این است که به آسانی نمیتوان بدان دست یافت، و عزیز قوم به معنای کسی است که شکست دادنش و غلبه کردن بر او آسان نباشد، بخلاف سایر افراد ق...
معنی عَرْش: داربست و آلاچیق - سقفی که بر روی پایههائی زده میشود، تا بوتههای مو را روی آن بخوابانند - چیزی که سقف داشته باشد-هودج - کجاوه - تخت سلطان (از جهت بلندیش) -( کلمه عرش در قرآن به معنای مقامی است موجود که جمیع سر نخهای حوادث و امور در آن متراکم و جمع اس...
ریشه کلمه:
قوم (۶۶۰ بار)ی (۱۰۴۴ بار)