مفتضح

لغت نامه دهخدا

مفتضح. [ م ُت َ ض ِ / ض َ ] ( ع ص ) رسواو نمایان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): فضوح ؛ ای مُفِتضِح. ( محیط المحیط ) ( معجم متن اللغة ). || بی آبرو و بی ناموس و بی آبروشده و رسواگشته و بدنام. ( از ناظم الاطباء ). که عیب یا عیبهای نهانی او آشکار شده است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مفتضح شدن ؛ رسوا شدن. بدنام شدن. بی آبرو شدن.
- مفتضح کردن ؛ رسوا کردن. بدنام کردن. بی آبرو کردن.

فرهنگ معین

(مُ تَ ضَ ) [ ع . ] (اِمف . ) رسوا، بی آبرو.

فرهنگ عمید

رسوا، نمایان.

فرهنگ فارسی

رسوا، نمایان
( اسم ) رسوا شده بی آبرو گردیده . چه [ افتضح ] لازم آمده .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم