معوذ

لغت نامه دهخدا

معوذ. [ م ُ ع َوْ وَ ] ( ع اِ ) جای گردن بند از اسب و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). جای قلاده. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) ناقه ای که پیوسته به یک جا ماند و از جای نرود. || ( اِ ) چراگاه شتر در پیرامون سراها. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
معوذ. [ م ُ ع َوْ وَ / وِ ] ( ع ص ) گیاه در بن خار یا درزمین درشت و سخت رسته که شتر بدان نرسد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
معوذ. [ م ُع ْ وِ ] ( ع ص ) ماده نوزاینده. مُعیذ. ( منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). هر ماده نوزاییده خواه مادیان و شتر و سگ باشد و یا حیوانی دیگر. ( ناظم الاطباء ).
معوذ. [م ِع ْ وَ ] ( ع اِ ) تعویذ و هرچیز که بدی را برمی گرداند و دفع می کند. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
معوذ. [ م ُ ع َوْ وِ ] ( ع ص ) آنکه تعویذ با خود دارد. ( ناظم الاطباء ).
معوذ. [ م ُ ع َوْ وِ ] ( اِخ ) رجوع به عفراء ( ابناء... ) و معاذبن عفراء شود.

فرهنگ معین

(مُ عَ وِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) آنکه تعویذ با خود دارد.

فرهنگ عمید

آنچه بلا را دفع می کند، دفع کنندۀ بلا.

فرهنگ فارسی

( اسم ) آنکه تعویذ با خود دارد .
آنکه تعویذ با خود دارد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال سنجش فال سنجش فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال مکعب فال مکعب