معهود

لغت نامه دهخدا

معهود. [ م َ ] ( ع ص ) پیمان کرده شده. ( غیاث ). هرچیز پیمان کرده شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دیده و شناخته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). هرچیز که پیشتر آن را شناخته و دیده باشند. ( ناظم الاطباء ). معروف.( اقرب الموارد ). مرسوم. معمول. متداول : وبه قرار اصل و ترکیب معهود باز می برد. ( کلیله و دمنه ). چاره نمی شناسم از اعلام آنچه حادث شود. از... نادر و معهود. ( کلیله و دمنه ). نظام کارهای حضرت و ناحیت به قرار معهود و رسم مألوف بازرفت. ( کلیله و دمنه ). و طبع آب آن است که روا بود که سنگ شود چنانکه به بعض جایها معهود است و به رأی العین دیده می شود. ( چهارمقاله ص 8 ). محمود زر و جواهر خواست و افزون از رسم معهود و عادت ، ایاز را بخشش کرد. ( چهارمقاله ص 56 ). این لفظ در میان خلق معهود و متداول است و به فهم خوانندگان نزدیکتر. ( اسرارالتوحید چ صفا ص 15 ). برخاستم... و چنانکه معهود بود او را بیدار کردم و به جماعت رفتیم. ( اسرار التوحید چ صفا ص 34 ). و از اینجاست که کمینه خادم صحیفه ثنای دیگر ملکان را به آب داده است و بر طریقت معهود خط نسخ درکشیده. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 151 ). یک روز به سبب آب و هوا در ناقهی گستاخ شد و بر احتما کردن محافظت معهود ننمود علت نکس کرد. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 286 ). از بهراو دعوتی بساخت و میزبانی کرد که مثل آن در آن عهد و دیگر عهود معهود نبود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 162 ). نمو زرع و برکت ریع به قرار معهود بازرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331 ). بر قاعده معهود، مناشیر و امثله و مخاطبات به تازی نویسند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 367 ). او در مملکت خویش بر قاعده معهود متمکن گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 391 ). به قرار معهود و رسم مألوف بازگشت. ( سندبادنامه ص 10 ). چون ارادت معهود بر قرار ندید گفت... ( گلستان ). کژدم را ولادت معهود نیست. ( گلستان ).
نظر با نیکوان رسمی است معهود
نه این بدعت من آوردم به عالم.سعدی.بعد از عرض فرستادگان و گزاردن پیغام ایشان به رسم معهود در وقتی مناسب سخن گرگین به پایه سریر خلافت مصیر درانداختند. ( ظفرنامه یزدی ).
- شی معهود ؛ چیز شناخته شده که مسبوق به شناسایی وی باشند. ( ناظم الاطباء ).
- مسکن معهود ؛ خانه معتاد و منزلی که به وی خو کرده باشند. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - عهد کرده شده . ۲ - شناخته شده ، معروف .

فرهنگ عمید

۱. مورد عهد واقع شده.
۲. معروف، دیده و شناخته شده.
۳. [قدیمی] قدیمی، کهنه.

فرهنگ فارسی

عهدکرده شده، معروف، دیده وشناخته شده، قدیمی وکهنه
( اسم ) ۱ - عهد کرده شده پیمان کرده شده ۲ - شناخته شده . ۳- معمول متداول : [ و بعد از عرض فرستاد گان و گزاردن پیغام ایشان برسم معهود در وقتی مناسب سخن گرگین بپایه سریر خلافت مصیر در انداختند . ] ( ظفر نامه یزدی . چا . امیرکبیر ۴ ) ۲۸۳ : ۲ - ( اسم ) محل بازگشت منزلی که همیشه بدان باز گردند .
پیمان کرده شده هر چیز پیمان کرده شده .

ویکی واژه

عهد کرده شده.
شناخته شده، معروف.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال شمع فال شمع