معصر

لغت نامه دهخدا

معصر. [ م ِ ص َ ] ( ع اِ ) آنچه در آن شیره انگور فشارند به فارسی چرخشت گویند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). چرخشت و ظرفی که در آن انگور فشارند. ج ، معاصر. ( ناظم الاطباء ).آنچه در آن انگور فشارند. معصرة. ( از اقرب الموارد ). چرخ. چرخشت. سپار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
معصر. [ م َ ص َ ] ( ع اِ ) رجل کریم المعصر؛ مرد کریم وقت سؤال از وی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
معصر. [ م ُ ص ِ ] ( ع ص ) به جای زنان رسیده. ( مهذب الاسماء ). دختری که به رسیدگی وحیض نزدیک باشد. ج ، مَعاصِر، معاصیر. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
معصر. [ م ُ ع َص ْص َ ] ( ع اِ ) جای پناه و جای رهایی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). پناهگاه و ملجاء. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مِ صَ ) [ ع . ] (اِ. ) آلتی است که با آن آب میوه (مانند انگور ) گیرند، ج . معاصر.

فرهنگ فارسی

معصره: دستگاهی که با آن آب انگوریامیوه دیگربگیرند، چرخشت، معاصرجمع
جای پناه و جای رهایی

ویکی واژه

آلتی است که با آن آب میوه (مانند انگور)
گیرند؛
معاصر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال سنجش فال سنجش فال ورق فال ورق