مضی. [ م ُ ضی ی ] ( ع مص ) بگذشتن چیزی. ( تاج المصادر بیهقی ). گذشتن ورفتن. ( آنندراج ). رفتن. گذشتن. سر آمدن. شدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || ( اِ ) الی مضی الحول ؛ یعنی تا انجام و انتهای سال. ( ناظم الاطباء ). مضی ٔ. [ م ُ ضی ی ْٔ / م ُ ض ِءْ ] ( ع ص ) ( از «ض وء» ) روشن شونده و روشن کننده ، اسم فاعل از «اضأت » که لازم و متعدی است. ( غیاث ). روشن و تابان و درخشان و روشنی دهنده. ( ناظم الاطباء ). فروزان. روشن. روشن کرده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : قدر او چرخ بلند و رای او شمس مضی ٔ قدر او بحر محیط و جود او ابر مطیر.سنایی.پیشکار ضمیر و رای تواند جرم مهر مضی و ماه منیر.سوزنی.
فرهنگ معین
(مَ یّ ) [ ع . ] (اِمص . )گذشتن ،گذشت زمان .
فرهنگ عمید
۱. روشن، درخشنده. ۲. روشنایی دهنده.
فرهنگ فارسی
رفتن، گذشتن ، گذشت زمان ۱- ( مصدر ) رفتن گذشتن . ۲ - ( اسم ) گذشت زمان . بگذشتن چیزی گذشتن و رفتن