مشیب

لغت نامه دهخدا

مشیب. [م َ ] ( ع مص ) سپید گشتن موی و پیر شدن. ( یادداشت مؤلف ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ). || ( اِمص ) سپیدی موی و پیری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). پیری. ( دهار ). پیری. دومویی. شیب. شیبه. ( یادداشت مؤلف ) :
شاید که مرد پیر بدین گه شود جوان
گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب.رودکی.

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - سپیدموی . ۲ - پیری .

فرهنگ عمید

۱. پیر شدن، سفید شدن مو.
۲. پیری و سفیدی موی.

فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) پیر شدن سفید موی گردیدن . ۲- ( اسم ) پیری : شاید که مرد پیر بدین گه جوا شود گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب . ( رودکی )

ویکی واژه

سپیدموی.
پی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال حافظ فال حافظ فال آرزو فال آرزو فال تک نیت فال تک نیت