مشعشع

لغت نامه دهخدا

مشعشع. [ م ُ ش َ ش َ ] ( ع ص ) روشن. ( آنندراج ) ( غیاث ). رخشان . درخشان. درخشنده. درفشنده. پاک و روشن ، که کثیف نباشد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- ظل مشعشع ؛ که کثیف نباشد. ( از اقرب الموارد ).
|| شراب به آب آمیخته. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ). می به آب آمیخته. ( دهار ). || سایه پراکنده تنک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مُ شَ شَ ) [ ع . ] (اِمف . )روشن ، درخشان .

فرهنگ عمید

روشن، درخشان.

فرهنگ فارسی

سایه پراکنده وتنک، روشن، درخشان
( صفت ) ۱ - سای. پراکنده .۲- شراب آمیخته با آب . ۳- درخشان تابان : سابق. مشعشع او موجب شهرت وی گردید . 

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم