مسکوت

لغت نامه دهخدا

مسکوت. [ م َ ] ( ع ص ) کسی که دچار بیماری سکته شده باشد. ( از اقرب الموارد ) ( ذخیره خوارزمشاهی ). سکته زده. مبتلی به بیماری سکته. || ساکت شده و خاموش شده. ( ناظم الاطباء ).
- مسکوت عنه ؛ چیزی که سزاوار خاموشی بود، و نگفتنی. ( ناظم الاطباء ).
- مسکوت گذاشتن مطلبی ؛ از آن سخن نگفتن. نخواستن که مطرح شود.

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ساکت شده ، خاموش شده .

فرهنگ عمید

آنچه دربارۀ آن حرفی زده نمی شود.

فرهنگ فارسی

خاموش شده
( اسم ) خاموش شده

ویکی واژه

ساکت شده، خاموش شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم