مسلول

لغت نامه دهخدا

مسلول. [ م َ ] ( ع ص ) شمشیر برکشیده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). برکشیده شده و برآورده شده. ( آنندراج ) ( غیاث ). آهیخته. کشیده. برآهیخته. آخته.آهخته. برکشیده ( تیغ و جز آن ). برهنه. عریان. مُشهَّر. هر چیزی کشیده شده. ( دهار ) : شمشیر رعایت جمهور و حمایت ثغَور از نیام عزیمت و شهامت او مسلول گردد. ( جهانگشای جوینی ). و از جانبین کمان و تیر معزول شد و کارد و شمشیر مسلول. ( جهانگشای جوینی ).
نه زور بازوی سعدی که دست و پنجه شیر
سپر بیفکند از تیغ غمزه مسلول.سعدی.- سیف مسلول ؛ شمشیر برهنه که برکشیده شده باشد از نیام. ( آنندراج ) ( غیاث ).
- || دل بشده. ( مهذب الاسماء ). دل شده. ( دهار ).
- مسلول العقل ؛ خرد بشده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| خایه بشده. ( مهذب الاسماء ). خایه بیرون کشیده. ( دهار ). خایه پوست کشیده. ( مهذب الاسماء ). اخته. خَصی. خواجه. خصی شده : و خصیانهم منهم مسلولون. ( اخبار الصین و الهند ص 17 ). فان عندی خادمین مسلولین رومیین. ( الوزراء جهشیاری ص 247 ). || مرد بیمار سل . ( منتهی الارب ). مرد مبتلای به سل. ( از اقرب الموارد ). کسی که او را مرض سل باشد. ( آنندراج ) ( غیاث ). گرفتار بیماری سل. ( ناظم الاطباء ). سل گرفته. ( دهار ). دق رسیده. ( مهذب الاسماء ). سل دار. آن که بیماری سل دارد. جگرتفته. بحیر. مصدور. مسحوف. مهلوس.
- مسلول شدن ؛ گرفتار مرض سل شدن. ابتلاء به بیماری سل. ابحار.
- مسلول کردن ؛ دچار بیماری سل کردن. کسی را به بیماری سل مبتلی کردن.

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) کسی که مرض سل دارد.

فرهنگ عمید

مبتلا به بیماری سل.

فرهنگ فارسی

کسی که گرفتاربیماری سل باشد
( اسم ) ۱ - بر کشیده شده بر آورده شده ( شمشیر و جز آن ) . یا سیف مسلول . شمشیر بر کشیده از غلاف شمشیر برهنه . ۲ - کسی که بمرض سل گرفتار باشد جمع : مسلولین .

ویکی واژه

کسی که مرض سل دارد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم