مرسوم

لغت نامه دهخدا

مرسوم. [ م َ ] ( ع ص ، اِ )نعت مفعولی است از مصدر رَسم. رجوع به رسم شود. || منقوش. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). مرتسم. || نشان کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). داغدار. || آئین کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). رسم شده و معمول شده و مستعمل. ( ناظم الاطباء ). قاعده قرار داده شده. مقرر. متداول. رجوع به شواهد همین کلمه ذیل معنی مقرری و وظیفه و مواجب شود : و آنگاه باز مرسوم شد که هر که از حموکت آمده بود وی از جمله خواص بود. ( تاریخ بخارا ص 6 ). واز مواجب مرسوم که نقد داده شود از یک تومان شصت دینار... رسوم دارد. ( تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 62 ).
- مرسوم بودن ؛ باب بودن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). معمول و متداول بودن. عادت بودن. معتاد بودن. رواج عام داشتن.
- مرسوم کردن ؛ باب کردن. معمول کردن. متداول کردن. عادت دادن.
|| رسم. آئین. عادت. || نوشته شده و مرقوم.( ناظم الاطباء ). || مکتوب و نامه ، و عامه مردم آن را بخصوص در مورد نامه های والیان و حاکمان به کار برند. ج ، مراسم و مراسیم. ( از اقرب الموارد ). || آنچه رئیس مملکت در مورد امری صادر می کند، و آن را اعتبار قانونی است. فرمان. حکم. ( ناظم الاطباء ) : و ذلک أنه برزالمرسوم الشریف لموالینا قضاةالقضاة أعزاﷲ بهم الدین أن یلزموا شهود الحوانیت. ( النقودالعربیة ص 65 ).
- مرسوم امان ؛ فرمان امان و منشور امان. ( ناظم الاطباء ).
|| رسوم و حق مأمور. ( ناظم الاطباء ). || ماهه و روزینه ، چرا که هر چه امرا و سلاطین برای کسی معین کنند آن را در دفتر خود نشان می کنند، ای می نویسند. ( غیاث ) ( آنندراج ). راتبه. مقرری. مواجب.ماهانه. سالیانه. وظیفه. ( ناظم الاطباء ). اجرا. جامگی. ادرار. رسوم. راتب : و طبیبان باشند که از وقف مرسوم ستانند. ( سفرنامه ناصرخسرو چ 3 ص 37 ). هر یک را به قدر مرتبه ، مرسوم و مشاهره معین بود. ( سفرنامه ناصرخسرو ص 84 ).
هر سال بالای چرخ مرسومم
هر روز عنای دهر ادرارم.مسعودسعد.گفتی این مرسوم هر سالست اینک سال شد
ظن مبر کز دادن مرسوم اندرعصمتی.سوزنی.بزرگوارا دانی که بنده را هر سال
به دست برّ تو باشد مبرتی مرسوم .سوزنی.از لبت هر سال ما را شکّری مرسوم بود
سال نو گشت آخر آن مرسوم نتوان تازه کرد.خاقانی.

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - آنچه رسم شده ، معمول . ۲ - فرمان ، دستور. ۳ - در فارسی جیره ، مواجب .

فرهنگ عمید

۱. ویژگی هنجاری که براساس آیین یا فرهنگ در یک جامعه رایج شده است.
۲. (اسم ) [قدیمی] چیزی که از طرف والی یا حاکم به کسی داده می شود، جیره، مواجب.

فرهنگ فارسی

رسم شده، نامه، فرمان، دستور، نامه وفرمانی که ازطرف والی یاحاکم نوشته شود، آیین وعادت وروش، به معنی جیره ومواجب هم گویند
( اسم ) ۱- رسم شده قاعد. قرار داده شده مقرر: آنگاه باز مرسوم شد که هر که از حموکت آمده بود وی از جمل. خواص بود . ۲ - مکتوب و فرمانی که از طرف حاکم و والی صادر شود .۳- ( اسم ) رسم آیین عادت . ۴- جیره و مواجب اجرا و جامگی : وطبیبان باشند که از آن موقوفه مرسوم ستانند . ۵- حقی که علاوه بر مواجب به مستخدمان مخصوصا لشکریان هر سال از طرف دولت داده می شد جمع : مرسومات .

ویکی واژه

آنچه رسم شده، معمول.
فرمان، دستور.
در فارسی جیره، مواجب.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم