مخرب

لغت نامه دهخدا

مخرب. [ م ُ رِ ]( ع ص ) ناآباد گرداننده و ویران کننده. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آنکه ویران می کند و ناآبادان می نماید. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به اخراب شود.
مخرب.[ م ُ خ َرْ رِ ] ( ع ص ) ویران کننده. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). خراب کننده و ویران نماینده و ناآباد کننده. ویران کننده خانه. و بر باد دهنده وپایمال کننده. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تخریب شود.
مخرب. [ م ُ خ َرْ رَ ] ( ع ص ) شکافته گوش وسوراخ کرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مُ خَ رِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ویران کننده .

فرهنگ عمید

خراب کننده، ویران کننده.

فرهنگ فارسی

خراب کننده، ویران کننده
( اسم ) خراب کننده ویران کننده جمع : مخربین .
شکافته گوش و سوراخ کرده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم