متقارن

لغت نامه دهخدا

متقارن. [ م ُ ت َ رِ ] ( ع ص ) پیوسته شده و متحد گشته به یکدیگر. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). قرین شونده با هم. یار و یاور. ج ، متقارنین. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تقارن شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) پیوسته ، متحد به هم .

فرهنگ عمید

۱. اتفاق افتاده در یک زمان، مصادف.
۲. (ریاضی ) ویژگی دو شکل دارای تقارن نسبت به هم.

فرهنگ فارسی

پیوسته ومتحدبیکدیگر
( اسم ) قرین شونده با هم یارو یاور جمع : متقارنین .

فرهنگستان زبان و ادب

{symmetrical} [شیمی، فیزیک] ویژگی آنچه دارای تقارن است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال مکعب فال مکعب فال حافظ فال حافظ استخاره کن استخاره کن