متفکر

لغت نامه دهخدا

متفکر. [ م ُ ت َ ف َک ْ ک ِ ] ( ع ص ) اندیشنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). اندیشه کننده و فکرکننده و تأمل کننده و باتدبیر و اندیشناک و دراندیشه. آن که بیندیشد. ( ناظم الاطباء ) :
عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش
در مذهب عشق آی و زین جمله برستی.سعدی.|| مردم موقر و باثبات و سنگین. ( ناظم الاطباء ). || مردم سراسیمه. ( ناظم الاطباء ). || حیران و آشفته. ( ناظم الاطباء ). اندیشه ناک و آشفته و غمگین. ج ، متفکرین.

فرهنگ معین

(مُ تَ فَ کِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) اندیشمند.

فرهنگ عمید

۱. دانا، خردمند.
۲. (صفت ) کسی که در امری فکر و اندیشه می کند، فکرکننده.

فرهنگ فارسی

فکرکننده، کسی که درامری فکرواندیشه میکند
( اسم ) ۱ - فکر کننده اندیشنده : قیاف. متفکری بخود گرفت . ۲ - اندیشه ناک غمگین جمع : متفکرین
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم