متشکل

لغت نامه دهخدا

متشکل. [ م ُ ت َ ش َک ْ ک ِ ] ( ع ص ) صورت گیرنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تشکل شود.
متشکل. [ م ُ ت َ ش َک ْ ک َ ] ( ع ص ) انگور به پختن در آمده و رسیده شده بعض آن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). انگور نیم رسیده. ( ناظم الاطباء ). || صورت گرفته و ساخته شده و حاصل شده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ماده قبل شود. || مأخوذ از تازی ، تغییر صورت داده و خوشگل شده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

فرهنگ معین

(مُ تَ شَ کِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ساخته شده ، صورت گرفته .

فرهنگ عمید

۱. شکل گرفته، تشکیل شده.
۲. [قدیمی] آنچه به شکل و صورت مخصوص درآمده باشد، شکل پذیر.

فرهنگ فارسی

شکل پذیر، آنچه بشکل وصورت مخصوص در آمده باشد
( اسم ) صورت گیرنده شکل پذیر .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم