مبعد

لغت نامه دهخدا

مبعد. [ م ِ ع َ ] ( ع ص ) رجل مبعد؛ مرد بسیار دور سفر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از محیطالمحیط ) ( از ذیل اقرب الموارد ).
مبعد. [ م ُ ب َع ْ ع َ ] ( ع ص ) دور و بعید. ( از آنندراج ). دور شده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مُ بَ عَّ ) (اِمف . ) تبعید شده ، نفی گردیده ، ج . مبعدین .

فرهنگ فارسی

( اسم ) تبعید شده نفی گردیده جمع : مبعدین .
مرد بسیار دور سفر

ویکی واژه

تبعید شده، نفی گردیده ؛
مبعدین.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم