ماسور

لغت نامه دهخدا

ماسور. ( ص ) چیزی درهم آمیخته را گویند و به این معنی با سین نقطه دار هم آمده است چه در فارسی سین و شین به هم تبدیل می یابند. ( برهان ). در برهان بر وزن ناسور به معنی چیز درهم آمیخته آورده. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). هرچیز درهم آمیخته. ( ناظم الاطباء ). =ماشور =ماشوره. چیزی درهم آمیخته. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به ماشور و ماشوره شود.
ماسور. ( اِخ ) دهی از دهستان کرگاه است که در بخش ویسیان شهرستان خرم آباد واقع است و 400 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
مأسور. [ م َءْ] ( ع ص ) گرفتار و محبوس. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). اسیر. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) :
پنج حسی از برون مأسور اوست
پنج حسی از درون مأمور اوست.مولوی.|| کسی که به احتباس بول مبتلا باشد. ( منتهی الارب ). مبتلا به حبس بول. ( ناظم الاطباء ). بول گرفته. ( بحر الجواهر ). شاش بند شده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ معین

[ ع . ] (ص . ) ۱ - گرفتار، محبوس .۲ - کسی که به احتباس بول مبتلی است .
(اِ. ) = ماشور. ماشوره : چیزی در هم آمیخته .

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- گرفتار محبوس . ۲- کسی که باحتباس بول مبتلی است .
گرفتار و محبوس

ویکی واژه

گرفتار، محبوس.
کسی که به احتباس بول مبتلی
ماشور. ماشوره: چیزی در هم آمیخته.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم