لمعان

لغت نامه دهخدا

لمعان. [ل َ م َ ] ( ع مص ) لَمْع. درخشیدن. ( تاج المصادر ). بُروق. تلألؤ. تابش. درخشیدن. درفشیدن. تافیدن. تابیدن. لُموع : و روزکور را از لمعان آفتاب تابستان چه تمتع تواند بود. ( تاریخ بیهق ص 4 ). و لمعان انوار سروری در جبین او مبین گشته. ( گلستان ). || اشارت کردن. لمع.

فرهنگ معین

(لَ مَ ) [ ع . ] (مص ل . ) درخشیدن ، تابیدن .

فرهنگ عمید

۱. درخشیدن، روشن شدن.
۲. درخشندگی.

فرهنگ فارسی

درخشیدن، روشن شدن، درخشندگی
۱- ( مصدر ) درخشیدن تابیدن . ۲- ( اسم ) درخشش تابندگی : و روز کور را ازلمعان آفتاب تابستان چه تمتع تواند بود . ۳- (مصدر ) اشارت کردن .

ویکی واژه

درخشیدن، تابیدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال سنجش فال سنجش فال درخت فال درخت فال چوب فال چوب