لقمه لقمه. [ ل ُ م َ / م ِ ل ُ م َ / م ِ ] ( ق مرکب ) اندک اندک: گدائی بود که همه عمر لقمه لقمه اندوخته و رقعه بر رقعه دوخته. ( گلستان ). معاینه بدیدم که پاره پاره به هم میدوخت و لقمه لقمه می اندوخت. ( گلستان ). || ( ص مرکب ) پاره پاره: لباسش لقمه لقمه است؛ از پارگی جای سالم ندارد.
فرهنگ معین
( ~. ~. ) [ ع. ] (ق مر. ) ۱ - کم کم، اندک اندک. ۲ - پاره پاره.
فرهنگ فارسی
۱- کم کم اندک اندک: گدایی بود که هم. عمر لقمه لقمه اندوخته و رقعه بر رقعه دوخته. ۲- پاره پاره: لباسش لقمه لقمه است از پارگی جای سالم ندارد.