قومی. [ ق ُ وَ می ی ] ( ع ص نسبی ) نسبت است به قُوِیم. ( المنجد ). قومی. [ ] ( معرب ، اِ ) قومیا. قومیدر. قومیزدن. قومامون. قوقاموزس. قومین. صمغ و برومی قثاد است. ( فهرست مخزن الادویه ). قومی. [ ق ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان یوسف آباد پایین ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد، سکنه آن 93 تن.آب آن از قنات. محصول آن غلات ، زیره و پنبه. شغل زراعت ، مالداری و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه بافی است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ). قومی. [ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد، سکنه آن 793 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات ، پنبه ، بنشن ، زیره و میوه جات. شغل اهالی زراعت ، مالداری و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
فرهنگ فارسی
دهی از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد .
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی قَوْمِی: قوم من معنی قَوْمِ: قوم من (در عبارت "یَا قَوْمِ "مخفف قومی ) معنی سَوْفَ یَأْتِی بـِ: به زودی خواهد آورد (در عبارت "سَوْفَ یَأْتِی ﭐللَّهُ بِقَوْمٍ"خدا قومی را خواهد آورد ...) معنی سَیَحْشُرُهُمْ: به زودی آنان را محشور خواهد کرد(کلمه حشر به معنای بیرون کردن و کوچ دادن قومی از قرارگاهشان به زور و جبر است) معنی حَشَرْنَا: گرد آوردیم(کلمه حشر به معنای بیرون کردن و کوچ دادن قومی از قرارگاهشان به زور و جبر است) معنی حَشَرْنَاهُمْ: آنان را محشور کردیم(کلمه حشر به معنای بیرون کردن و کوچ دادن قومی از قرارگاهشان به زور و جبر است) معنی مَأْجُوجَ: قومی وحشی که ذوالقرنین با ساختن سدی در مقابل آنان مانع هجومشان گردید معنی مَحْشُورَةً: گردآوری شده -محشور شده(کلمه حشر به معنای بیرون کردن و کوچ دادن قومی از قرارگاهشان به زور و جبر است) معنی نَحْشُرُ: محشور کنیم(کلمه حشر به معنای بیرون کردن و کوچ دادن قومی از قرارگاهشان به زور و جبر است ) معنی نَحْشُرَنَّهُمْ: حتماً آنها را محشور می کنیم(کلمه حشر به معنای بیرون کردن و کوچ دادن قومی از قرارگاهشان به زور و جبر است) معنی نَحْشُرُهُ: محشورش می کنیم(کلمه حشر به معنای بیرون کردن و کوچ دادن قومی از قرارگاهشان به زور و جبر است) معنی نَحْشُرُهُمْ: محشورشان می کنیم(کلمه حشر به معنای بیرون کردن و کوچ دادن قومی از قرارگاهشان به زور و جبر است) معنی نَقِیباً: سرپرست - کسی که از قومی آمار میگیرد ، و احوال آن قوم را پی گیری مینماید ریشه کلمه: قوم (۶۶۰ بار)ی (۱۰۴۴ بار)