قلمزن

لغت نامه دهخدا

قلم زن. [ ق َ ل َ زَ ] ( نف مرکب ) قلم دست. ( آنندراج ). اشاره به نویسنده باشد. ( برهان ) :
قلم زن که بد کرد با زیردست
قلم بهتراو را به شمشیر، دست.نظامی ( از حاشیه برهان چ معین از فرهنگ نظام ).|| به معنی مصور نیز آمده. ( غیاث اللغات از سراج ).

فرهنگ معین

( ~ . زَ ) [ معر - فا. ] (اِفا. ) کاتب ، نویسنده .

فرهنگ عمید

۱. نویسنده.
۲. نقاش.
۳. حکاک.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - نویسنده : قلمزن که بد کرد با زیر دست قلم بهتر او را بشمشیر دست . ( نظامی فرنظا ) ۲ - نقاش : بطح خویش حیرت زند دست که از هیچش قلمزن نقش چون بست ۳ ? - صنعتگری که کار او قلمزنی است .

ویکی واژه

معرب
کاتب، نویسنده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال چوب فال چوب فال چای فال چای استخاره کن استخاره کن