قب

لغت نامه دهخدا

قب. [ ق َ ] ( ع اِ صوت ) حکایت آوازشمشیر چون بر ضریبه فتد. ( منتهی الارب ). حکایت آواز ضرب شمشیر چون بر چیزی برخورد کند. ( ناظم الاطباء ).
قب. [ ق َب ب ] ( ع ص ، اِ ) مرد. مرد فحل پهلوان. || گشن با اصل و نیکو. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نر و گشن از مردم و شتر. || نیکو و نجیب و ماهر در ضراب. ( منتهی الارب ). || مهتر قوم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شیخ قوم. سید. رئیس. سر. ( منتهی الارب ). گویند: علیک بالقب الاکبر؛ ای بالرأس الاکبر. ( منتهی الارب ). پادشاه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || نایب. ( منتهی الارب ). خلیفه. ( ناظم الاطباء )( منتهی الارب ). || پاره جیب پیراهن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) :
در کوچه درز ار تیر بارد ز ره سوزن
از قب زرهی سازم وز ور بدن آماجی.نظام قاری ( دیوان ص 115 ).کمانگر همیشه خمیده بود
قبادوز را قب دریده بود.نظامی.|| سوراخ چرخی که در آن چوب چرخ قرار گیرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سوراخی که در آن محور دولاب میگردد.سوراخ میان بکره دلو. || شکاف میانه چرخ. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || چوبی که در میانه چرخ دول باشد. ( منتهی الارب ). || مابین بر سوی هر دو ران و یا مابین سرین. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || آلتی است که برای سنجش غلات به کار میرود. ( المنجد ). || سخت ترین و بزرگترین از لگام. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).
قب. [ ق َب ب ] ( ع مص ) خشک شدن گیاه : قب النبت قبّاً ( از باب ضرب و نصر )؛ خشک گشت آن گیاه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بریدن. قطع: قب الشی ٔ؛ برید آن چیز را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || شنیده شدن آواز دندان شیر. شنیدن آواز دندان برهم زدن شیر درنده و شتر نر: قب الاسد قبّاً و قبیباً ( از باب ضرب )؛ شنیده شد آواز دندان شیر از برهم زدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || باریک گردیدن شکم. ( منتهی الارب ). گویند قب بطنه قبّاً؛ باریک گردید شکم او. ( منتهی الارب ).
قب. [ ق ِب ب ] ( ع اِ ) پیرو. || بزرگ قوم. || استخوان بیرون آمده میان دو سرین. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). استخوان برآمده از پشت میان دو الیه. استخوان که نشست مردم بر آن بود. ( مهذب الاسماء ). گویند: الزق قبّک بالارض. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(قَ بّ ) [ ع . ] (اِ. ) پارة گریبان پیراهن .

فرهنگ عمید

۱. پارۀ گریبان پیراهن: کمانگر همیشه خمیده بُوَد / قبادوز را قب دریده بُوَد (نظامی۶: ۱۱۶۰ ).
۲. پیمانه ای برای وزن کردن غله.

فرهنگ فارسی

( اسم ) پاره جیب پیراهن : کمانگر همیشه خمیده بود قبادوز را قب دریده بود . ( نظامی )
اقب و قبائ باریک میان ها

ویکی واژه

پارة گریبان پیراهن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تاروت فال تاروت فال شمع فال شمع فال عشقی فال عشقی