قاتق

لغت نامه دهخدا

قاتق. [ ت ِ ] ( ترکی اِ ) ماست. دوغ. در تداول عامیانه نانخورش. اُدم. اِدام. || صبغ. سباغ. ( ناظم الاطباء ).
- امثال :
گفتم قاتق نانم شود قاتل جانم شد.
هم حلوای مرده هاست هم قاتق زنده ها.
|| ترشی که بر آشها کنند. ( آنندراج ). و آن ترکی است وآن را به فارسی کتخ گویند. ( غیاث ). چاشنی. || روزی. روزی حلال : قاتق نان خود بهم رسانید، یعنی چیزی از کسب حلال بهم رسانید و از پریشانی درآمد. ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(تِ ) [ تر. ] (اِ. )۱ - ماست . ۲ - (عا. ) خورشت ، خورشتی که با نان خورده شود.

فرهنگ عمید

چیزی که با نان بخورند مانند ماست، پنیر، و دوغ، نان خورش.

فرهنگ فارسی

نانخورش، چیزی که بانان بخورندمانندماست وپنیر
( اسم ) ۱ - ماست ۲ - ناخورش ادام ۳ - ترشیی که بر آشها زنند چاشنی یا قاتق نان خود بهم رسانیدن . چیزی از کسب حلال بهم رسانیدن و از پریشانی در آمدن .

ویکی واژه

(عا.)
م
خورشت، خورشتی که با نان خورده شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال درخت فال درخت فال عشق فال عشق فال تک نیت فال تک نیت