فضله

لغت نامه دهخدا

( فضلة ) فضلة. [ ف ُ / ف َ ل َ ] ( ع اِ ) بقیه وزائد. مانده چیزی. ( منتهی الارب ). بقیه چیزی. ( از اقرب الموارد ). باقی مانده چیزی. بقیه. بازمانده. ج ،فضلات ، فضال. ( فرهنگ فارسی معین ). زائد :
نامردم ار ز جعفر برمک چو یادم آید
هر فضله ای از آنها چون جعفری ندارم.خاقانی.چرخ کبود آنچنان ناخن تب بردگان
فضله ناخن شده ماه ز داغ سقم.خاقانی.قومی از فضله های آب دهانش
در لب من لعاب دیدستند.خاقانی.گفت تا فضله صیدش میخورم و از شر دشمنان در پناه صولتش زندگانی میکنم. ( گلستان سعدی ).
زکوة مال بدرکن که فضله رز را
چو باغبان ببرد بیشتر دهد انگور.سعدی.بچنگ آر و با دیگران نوش کن
نه بر فضله دیگران گوش کن.سعدی.|| بادروزه که در وقت کار و خواب پوشند. ( منتهی الارب ). جامه ای که بهنگام خواب بر تن کنند. ( از اقرب الموارد ). || می. ( منتهی الارب ). الخمر. ج ، فضلات ، فضلا. ( اقرب الموارد ). || ( اصطلاح طب ) آنچه بعد از غذای بدن ، ثفل مأکولات از معده و مثانه و دماغ و غیره خارج شود. ( غیاث ). سرگین. پلیدی. غایط. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( مص ) باقی و زائد ماندن. ( منتهی الارب ).
فضلة. [ ف ِ ل َ ] ( ع اِ ) هیئت مفضله. ( منتهی الارب ). هیئت بادروزه پوشی. || نوع تفضل. ( ناظم الاطباء ). نوعی از فَضَل. یکبار فضل. ( از اقرب الموارد ) ( فرهنگ فارسی معین ).
فضله. [ ف َ ل ِ ] ( اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان اهواز، دارای 200 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول عمده اش غله است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

فرهنگ معین

(فَ ضْ لِ ) [ ع . فضلة ] (اِ. ) ۱ - باقی مانده و بقیة چیزی . ۲ - در فارسی به معنی مدفوع ، سرگین .

فرهنگ عمید

۱. سرگین جانوران.
۲. (اسم، صفت ) [قدیمی] زیادی، اضافی.
۳. [قدیمی] باقی مانده از هرچیز، بازمانده.

فرهنگ فارسی

باقی مانده، بازمانده، بقیه چیزی، بقیه طعام، درفارسی به معنی غایطوسرگین هم میگویند
۱ - ( اسم ) یکبار فضل ۲ - باقی مانده چیزی بقیه بازمانده جمع : فضلات فضال ۳ - سرگین پلیدی غایط .
هیئت مفضله . یکبار فضل

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] فضله، سرگین جانوران ، بویژه پرندگان می باشد.
فضله، سرگین جانوران بویژه پرندگان را گویند.
احکام مرتبط
احکام آن در باب طهارت آمده است.
احکام فقهی فضله حیوانات
فضله حیوان حلال گوشت ؛ اعم از پرنده و غیر پرنده پاک است. فضله حیوان حرام گوشت دارای خون جهنده ، حتی به قول مشهور ، پرنده حرام گوشت ، نجس است . به قول مشهور، فضله حیوان حرام گوشتی که خون جهنده ندارد پاک است. .
[ویکی الکتاب] معنی فَضْلَهُ: پاداش و بخشش زیادش که بیشتر از استحقاق فرد مورد بخشش قرار گرفته می باشد(کلمه فضل مانند کلمه فضول به معنای زیادی است ، با این تفاوت که فضل به طوریکه گفتهاند زیادی در مکارم و کارهای ستوده است ، و فضول ، به معنای زیادی در نا ستوده است )
معنی فَرِحٌ: همیشه شادمان (صفت مشبهه از فرح وچون لازمه شادمانی همیشگی در دنیا ،بی فکری و سبک مغزی است به معنی خوشگذران ، مست و مغرورو کسی که دچارغفلت و سبک مغزی در اثر سوء استفاده از نعمتهای الهی است ، هم در قرآن استفاده شده است در عباراتی نظیر "إِنَّ ﭐللَّهَ ل...
معنی فَرِحُونَ: همیشه شادمانها (صفت مشبهه از فرح وچون لازمه شادمانی همیشگی در دنیا ،بی فکری و سبک مغزی است به معنی خوشگذران ، مست و مغرورو کسی که دچارغفلت و سبک مغزی در اثر سوء استفاده از نعمتهای الهی است ، هم در قرآن استفاده شده است در عباراتی نظیر "إِنَّ ﭐللَّهَ...
معنی فَرِحِینَ: همیشه شادمانها (صفت مشبهه از فرح وچون لازمه شادمانی همیشگی در دنیا ،بی فکری و سبک مغزی است به معنی خوشگذران مست و مغرورو کسی که دچارغفلت و سبک مغزی در اثر سوء استفاده از نعمتهای الهی است ، هم در قرآن استفاده شده است در عباراتی نظیر "إِنَّ ﭐللَّهَ ...
ریشه کلمه:
فضل (۱۰۴ بار)ه (۳۵۷۶ بار)

ویکی واژه

escremento
فضلة
باقی مانده و بقیة چیزی.
در فارسی به معنی مدفوع، سرگین.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال چوب فال چوب فال تاروت فال تاروت فال احساس فال احساس