لغت نامه دهخدا
پرستنده باش و ستاینده باش
بکار پرستش فزاینده باش.فردوسی.همان آفریننده هور و ماه
فزاینده بخت و تخت و کلاه.فردوسی.تو شاهی و مابندگان توایم
بخوبی فزایندگان توایم.فردوسی.بمردی فزاینده عز مؤمن
بشمشیر کاهنده کفر کافر.فرخی.- تری فزاینده ؛ آنچه رطوبت را زیاد کند : شربتهای خنک هم زداینده هم تری فزاینده باید. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- فزاینده مهر. رجوع به این ترکیب شود.
|| زیاد شونده. بسیارشونده. افزاینده. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
همه دانش او راست ما بنده ایم
که کاهنده و هم فزاینده ایم.فردوسی.عمر و تن تو باد فزاینده و دراز
عیش خوش تو باد گوارنده و هنی.منوچهری.بختش هر روز فزاینده باد
دستش هرگاه گشاینده باد.منوچهری.رجوع به افزاینده شود.