فرقد. [ ف َ ق َ ] ( ع اِ ) گاوساله. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || گاوساله دشتی.( منتهی الارب ). گوساله وحشی. ( اقرب الموارد ). || ( اِخ ) دو ستاره نزدیک قطب که بدان راه شناسند. ( منتهی الارب ) ( غیاث ). و آنها دو ستاره اند و در شعر به صورت مفرد و مثنی هر دو به کار رود چون به یکدیگر پیوسته اند. ج ، فراقد. ( اقرب الموارد ) : حکمت او را ز نور باری ، جنت همت او را ز فرق فرقد، مرقد.منوچهری.طلایه بر سپه روز کرد لشکر شب ز راست فرقد و شِعری ̍، ز چپ سهیل یمن.مسعودسعد.فرقد به یزک جنیبه رانده کشتی به جناح شط رسانده.نظامی.آسمان پایه قدر و شرف و بخت ورا جای جز جایگه فرقد و پروین نکند.نظامی.خاصه این روزن درخشان از خود است نی ذریعه آفتاب و فرقد است.مولوی ( مثنوی ).رجوع به فرقدان شود. فرقد. [ ف َ ق َ ] ( اِخ ) جایی است در بخارا. ( معجم البلدان ). فرقد. [ ف َ ق َ ] ( اِخ ) ابن سلیمان. نام جد سوم ازهربن یحیی است که از معاصران یعقوب لیث بوده و در نزد خوارج حرمتی داشته و آنها را به یاری یعقوب ترغیب کرده است. رجوع به تاریخ سیستان ص 204، 269 و 343 شود. فرقد. [ ف َ ق َ ] ( اِخ ) ابوالربیع. تابعی است. ( یادداشت به خط مؤلف ). فرقد. [ ف َ ق َ ] ( اِخ ) ابونصر فرقدبن حجاج. محدث و تابعی است. ( از یادداشتهای مؤلف ). فرقد. [ ف َ ق َ ] ( اِخ ) ابویعقوب. رجوع به فرقد سبخی شود.
فرهنگ معین
(فَ قَ ) [ ع . ] (اِ. ) گوساله ، گوسالة دشتی . ( ~ . ) [ ع . ] (اِ. ) دو برادران ، نام دو ستاره بر سینة صورت فلکی خرس کوچک یا دُب اصغر.