لغت نامه دهخدا
- جان فرسای ؛ آنچه جان را بفرساید و بکاهد:
بارها نوعروس جان فرسای
دست در دامنش زدی که درآی.سعدی ( هزلیات ).- عدوفرسای ؛ آنکه دشمن را نابود کند و یا ضعیف گرداند :
امیر باش و جهاندار باش و خسرو باش
جهانگشای و ولی پرور و عدوفرسای.فرخی.رجوع به فرسا شود.