فراشتن

لغت نامه دهخدا

فراشتن. [ ف َ ت َ ] ( مص ) مخفف افراشتن که به معنی بلند کردن و بالا بردن باشد. ( برهان ) :
از آبنوس دری اندر او فراشته بود
به جای آهن ، سیمین همه بش و مسمار.ابوالمؤید بلخی.فراشته به هنر نام خویش و نام پدر
گذاشته ز قدر قدر خویش و قدر تبار.فرخی.- برفراشتن ؛ بلند کردن. افراشتن :
ای روی داده صحبت دنیا را
شادان و برفراشته آوا را.ناصرخسرو.رجوع به فراختن و افراختن و افراشتن شود.

فرهنگ معین

(فَ تَ ) (مص م . ) افراشتن .

فرهنگ عمید

= افراشتن

ویکی واژه

افراشتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال ای چینگ فال ای چینگ فال لنورماند فال لنورماند فال کارت فال کارت