فایده

لغت نامه دهخدا

فایده. [ ی ِ دَ / دِ ] ( از ع ، اِ ) فائدة. سود. بهره. نتیجه : این قصه هرچند دراز است در او فایده هاست. ( تاریخ بیهقی ).
گرچه موش از آسیا بسیار دارد فایده
بیگمان روزی فروکوبد سرش خوش آسیا.ناصرخسرو.امید بسته برآمد ولی چه فایده ، زآنک
امید نیست که عمر گذشته بازآید.سعدی.قصه به هرکه میبرم فایده ای نمیدهد
مشکل درد عشق را حل نکندمهندسی.سعدی.رجوع به فائده شود.
- بافایده ؛ فایده مند.
- بی فایده ؛ : فریاد بی فایده برداشتند. ( گلستان ).
- پرفایده :
پرفایده و نعمت چون ابر به نوروز
کز کوه فرودآید چون مشک مقطر.ناصرخسرو.- فایده داشتن :
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده دارد که پند می ننیوشم.سعدی.-فایده کردن :
ثنا و «طال َ بقا» هیچ فایده نکند
که در مواجهه گویند راکب و راجل.سعدی.رجوع به فائده شود.

فرهنگ معین

(یِ دِ ) [ ع . فائدة ] (اِ. ) ۱ - سود، بهره . ۲ - سخن سودمند. ج . فواید.

فرهنگ عمید

۱. بهره، سود.
۲. نتیجۀ سودمند.
۳. [قدیمی] توضیح سودمند.

فرهنگ فارسی

فایده، بهره، سود، بهره ونتیجه که انسان ازمال یاعلم بدست بیاورد
( اسم ) ۱ - سود نفع بهره منفعت ۲ - سخن سودمند جمع : فواید ( فوائد ) .

ویکی واژه

beneficio
vantaggio
فائدة
سود، بهره.
سخن سودمند.
فواید.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال راز فال راز فال اوراکل فال اوراکل فال مکعب فال مکعب