لغت نامه دهخدا
- غوزه پنبه ؛ پنبه ای که از پوست جدا نشده باشد. بَیَلم. رجوع به معنی اول غوزه شود.
- غوزه خشخاش ؛ پوست و غلاف خشخاش. کوکنار. رُمّان ُالسﱡعال. رجوع به کوکنار و گوزه شود.
|| حُباب آب و شراب و دوشاب و جز آن.
- غوزه آب ؛ کنایه از حباب است ، و آن شیشه مانندی است که بیشتر به وقت باریدن باران بر روی آن بهم رسد. ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) . حُباب. حَبَب. نُفّاخة. یَعلول. غُرّان. ( منتهی الارب ).
|| گوی نقره که بعربی قُداس خوانند. ( برهان قاطع ). مهره نقره شبیه به مروارید. ( ناظم الاطباء ).
- غوزه نقره ؛ کنایه از مهره نقره. مهره سیمین که مانند مروارید باشد. قُداس.