غنج. [ غ َ ] ( اِ ) جوال. ( فرهنگ اوبهی )( برهان قاطع ) ( از فرهنگ اسدی ) ( فرهنگ رشیدی ). خُرج.( مهذب الاسماء ). و بعضی گویند جوالی است مانند خرجین که آن را بعربی حُرجَة گویند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ رشیدی ). بمعنی جوالی باشد که خورجین نیز گویند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) : پیری و درازی و خشک شنجی گوئی به گه آلوده لتره غنجی.منجیک.وآن بادریسه هفته دیگر غضاره شد و اکنون غضاره همچو یکی غنج پیسه گشت.لبیبی ( از فرهنگ اسدی ).همچون کدوئی سوی نبید و سوی مزگت آکنده به گاورس که خرواری غنجی.ناصرخسرو. || گلگونه و غازه ، و آن چیزی بود سرخ که زنان بر روی مالند. ( برهان قاطع ). غنجار. غنجاره. غنجر. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || سرین مردم و حیوانات. ( فرهنگ اوبهی ) ( فرهنگ خطی ). سرین و کفل حیوانات ، و به این معنی به کسر اول نیز گفته اند. ( برهان قاطع ). سرین. ( شمس فخری از آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ). || در بعض جاها این نام را به آفت درخت سیب و گوجه و سایر گیاهان دهند. کرمی است که برگ درختان را خورد. || ( ص ) نیکو بود و خوش. ( فرهنگ اسدی ) : نوای مطرب خوش نغمه و سرودی غنج خروش عاشق سرگشته و عتاب نگار.مسعودی ( از فرهنگ اسدی ). || ( پسوند ) ( مزید مؤخر ) بمعنی ناک یعنی آغشته ، چنانکه گویند: بیمارغنج یعنی بیمارناک و دردناک ، اعنی آغشته بیماری و درد. ( برهان قاطع ) : چو شد آن پریچهره بیمارغنج ببرید دل زین سرای سپنج.رودکی. غنج. [ غ َ ] ( ع مص ) ناز. ( مقدمة الادب زمخشری ). کرشمه کردن. ( منتهی الارب ). ناز و عشوه و غمزه که آن حرکات چشم و ابرو باشد. ( برهان قاطع ). کرشمه و ناز، و در فرهنگی معتبر آمده : اعتدال حرکات معشوق. ( از غیاث اللغات )( از آنندراج ). کَشی. ( دستور اللغة ) ( مقدمة الادب زمخشری ). دلال. کشی کردن. رجوع به غُنج شود : گه خرامش چون لعبتی کرشمه کنان بهر خرامش از او صدهزار غنج ودلال.فرخی.نه ز آسایش خبر دارد نه ازرنج نه از شادی فزاید او نه از غنج.( ویس و رامین ).بیاورد پس کاردها با ترنج بر هر زنی کش بود لطف و غنج.شمسی ( یوسف و زلیخا ).
فرهنگ معین
( ~ . ) (اِ. ) ۱ - نوزاد حشره که به صورت کرم است . ۲ - یکی از آفات سیب و گوجه . (غَ یا غِ ) (اِ. ) سرین ، کفل . (غُ نْ ) (ص . ) به هم آمده و گِرد شده . ( ~ . ) (پس . ) پسوند دال بر آغشتگی و آلودگی : بیمارغنج . ( ~ . ) (ص . ) نیکو، خوش . (غَ نْ ) (اِ. ) جوال . ( ~ . ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) ناز کردن . ۲ - (اِ. ) ناز و کرشمه . ( ~ . ) (اِ. ) گلگونه ، سرخاب ، مجازاً آرایش .
فرهنگ عمید
= سرخاب جوال، تاچه، خرجین. ۱. نوزاد کرمی شکل حشرات، لارو. ۲. حشره ای که نوزاد کرمی شکل آن از آفات سیب و گوجه است. ۳. نوعی کرم که در گیاه پنبه تولید می شود و غنچه و گل آن را می خورد. ۱. = غنجیدن ۲. (اسم ) نازوکرشمه، دلال. * غنج زدن: (مصدر لازم ) [عامیانه] سخت آرزومند بودن: دلم برای آن غنج می زند. به هم آمده و گردشده، غنچه.
فرهنگ فارسی
( اسم ) نوزاد پروانگان و حشراتی که دارای دگردیسی کاملند بدین معنی که نوزاد پروانگان و غالب حشرات پس از خروج از تخم به صورت و شکل حیوان بالغ نیست بلکه اکثر کرم مانند است و بزرگی و کوچکی آن در حشرات و پروانگان مختلف فرق می کند . این نوزاد کرمی شکل را غنج نامند . یا غنج غوزه . نوزاد کرمی شکل پروانه غوزه را نامند که یکی از آفات پنبه است . این غنج از گل و برگ و ساقه پنبه تغذیه می کند و پس از اتمام تغذیه از ساقه پایین آمده سوراخی به عمق ۱٠ سانتیمتر در خاک حفر می کند و در سوراخ را با تار مسدود می دارد و در ته آن در طی یک مرحله دگردیسی دیگر تبدیل به شفیره که عبارت از مرحله قبل از حیوان بالغ است می شود .
ناز کردن. ناز و کرشمه. سرین، کفل. جوال. گلگونه، سرخاب، مجازاً آرایش. به هم آمده و گِرد شده. نیکو، خوش. پسوند دال بر آغشتگی و آلودگی: بیمارغن نوزاد حشره که به صورت کرم یکی از آفات سیب و گوجه.