غشم

لغت نامه دهخدا

غشم. [غ َ ] ( ع مص ) ستم. ( منتهی الارب ). پیدا کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). ( مصادر زوزنی ). ستم کردن. ( از اقرب الموارد ). ظلم : سبب تخلیص خلایق آن بلاد از ظلم و غشم افعال ذمیمه و اخلاق لئیمه او ساخت. ( جهانگشای جوینی ). چون حیف و بیداد به غایت کشید و غشم و فساد به نهایت انجامید... ( جهانگشای جوینی ). آثار دست تسلط ایشان از ظلم و جور مغلول بود و شمشیر خشم و حیف از قراب ارادت نه مسلول. ( جهانگشای جوینی ). || غضب. ( معجم البلدان ). || غشم شتر؛ آلودن او را به قطران ، چنانکه چیزی از آن نماند، و ریختن آن به صحیح و سقیم آن شتر. اسم مصدر آن غَشَم است. ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || بی فکر و تأمل در شب بریدن هیزم کش هرچه دست یاب گردد از تر و خشک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) : غشم الحاطب ؛ احتطب لیلاً فقطع کل ما قدرعلیه بلا نظر و فکر. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). شکستن. ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || غشم حال ؛ بی اطلاع گذاشتن از حال خود. || ( اِمص ) کوردلی و نادانی و حماقت. ( دزی ج 2 ص 213 ).
غشم. [ غ َ ش َ ] ( ع مص ) فرونگذاشتن چیزی را از قطران ، و تمامه آن بر اندام صحیح و سقیم ریختن و آلودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). غشم شتر؛ آلودن او را به قطران ، چنانکه چیزی از آن نماند، وریختن آن به اعضای سالم و مریض آن شتر. ( اقرب الموارد ). رجوع به غَشم شود.
غشم. [ غ َ ] ( اِخ ) رودباری است. ( منتهی الارب ). وادیی است از وادیهای سراة. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ معین

(غَ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) ستم ، ظلم . ۲ - (مص ل . ) ستم کردن ، ظلم کردن .

فرهنگ عمید

ظلم و ستم.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) ستم کردن بیداد کردن ۲ - ( اسم ) ستم ظلم .
رودباری است وادیی است از وادیهای سراه

ویکی واژه

ستم، ظلم.
ستم کردن، ظلم کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال حافظ فال حافظ فال تاروت فال تاروت فال مکعب فال مکعب فال کارت فال کارت