غاش

لغت نامه دهخدا

غاش. ( ص ) عاشق. دوستدار. عاشق غاش ؛ عاشق تمام. فتنه غاش ؛ بغایت فتنه. ( فرهنگ اسدی ). هر که بر کسی فتنه بود و عاشق بغایت. گویند فتنه غاش و عاشق غاش است و مانند آن. ( فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی ). عاشق غاش ؛ فتنه. ( صحاح الفرس ). بغایت شیفته. ( صحاح الفرس ). عاشقی که عشق او به درجه اعلی رسیده باشد. ( برهان ) ( جهانگیری ). کسی که بغایت کسی را دوست دارد. ( انجمن آرا ) ( اوینی ) :
خویشتن پاک دار و بی پرخاش
هیچ کس را مباش عاشق غاش.رودکی.چگونه دولت از درگهش کند دوری
بدین صفت که بر این درگه است عاشق غاش.شمس فخری ( از جهانگیری ).به باغ حسن گل تازه عذار تو را
هزار چون من بیچاره هست عاشق غاش.منصور شیرازی ( از جهانگیری ).|| ( اِ ) خوشه انگور نارسیده و غوره. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || خیاری که برای تخم نگاهدارند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). خیاری که آن را بجهت تخم نگاهدارند و آن را باشنگ نیز خوانند. ( جهانگیری ). || ( ص ) کج سلیقه. کم ادراک. کندطبع. کندذهن. کودن. ( برهان ). || پلیدطبع. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || گنده دهن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || ( اِ ) شور و غوغای سخت. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).
غاش. [ غاش ش ] ( ع ص ) نعت فاعلی از غش. غش کننده ، مقابل مغشوش. || خائن. || کینه ور. || خادع. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(ص . ) فریفته ، عاشق .
(اِ. ) = غاوش : ۱ - خیار بزرگی که برای تخم نگاه دارند. ۲ - خوشة انگور نارسیده ، غوره .
[ ع . ] (اِفا. ) ۱ - غش کننده . ۲ - کسی که مردم را بفریبد.

فرهنگ عمید

عاشق، فریفته، شیفته: خویشتن پاک دار بی پرخاش / هیچ کس را مباش عاشق غاش (رودکی: ۵۴۶ ).
کسی که مردم را بفریبد، خدعه کننده، فریب کار، خائن.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - غش کننده . ۲ - کسی که مردم را بفریبد خداع : و حکایت آن نکایت که از غدر این غاش غرار ... چه رفته بر سبیل اختصار باقی نگذاشت ... ۳ - خاین . ۴ - کینه ور .

ویکی واژه

غش کننده.
کسی که مردم را بفریبد.
فریفته، عاش
غاوش:
خیار بزرگی که برای تخم نگاه دارند.
خوشة انگور نارسیده ؛ غوره.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم