عقابی

لغت نامه دهخدا

عقابی. [ ع ُ ] ( حامص ) عقاب بودن. عقاب شدن. کنایه از بلندپروازی. شعر ذیل از نظامی در وصف معراج رسول اکرم است و گویای اینکه رسول اکرم چون به قصد پرواز به اوج افلاک بر براق نشست ، براق تیزپر از جای جهید :
چون درآورد در عقابی پای
کبک علوی خرام جست ز جای.نظامی.
عقابی. [ ع ُ ] ( اِخ ) منسوب به عقابة، و از آنان اواب بن عبداﷲبن محمد حضرمی عقابی شهرت دارد که محدث بود و از ابن بکیر و ابن عفیر روایت کرده است. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).

فرهنگ فارسی

منسوب به عقابه و از آنان اواب بن عبدالله بن محمد حضرمی عقابی شهرت دارد که محدث بود و از ابی بکیر و ابن عفیر روایت کرده است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال میلادی فال میلادی فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی