عتیب. [ ع ِ ] ( ع اِمص ) ممال ِ عتاب : در یک سخن آن همه عتیبش بین در یک نظر آن همه فریبش بین.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 654 ).خواجه کز مهر با شکیب آمد باسهی سرو در عتیب آمد.نظامی.رومیانه روی دارد زنگیانه زلف و خال و آن کمان ابروانش بین که باشد پر عتیب.مولوی. عتیب. [ ع َ ] ( اِخ )پدر قبیله ای است از یمن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
فرهنگ معین
(عَ ) نک عتاب .
فرهنگ عمید
۱. ملامت، سرزنش: مکن با من ناشکیبا عتیب / که در عشق صورت نبندد شکیب (سعدی۱: ۱۰۲ ). ۲. خشم.
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) خشم گرفتن . ۲ - ناز کردن. ۳ - ملامت کردن . ۴ - ( اسم ) قهر غضب . ۵ - ملامت . یا عتاب وخطاب . سرزنش ملامت . پدر قبیله ایست از یمن