عاری

لغت نامه دهخدا

عاری. ( ع ص ) برهنه. ج ، عُراة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). رجل عاری الاشاجع؛ مردی که گوشت ندارد. ( مهذب الاسماء ). کسی که به بیماری «عروا» مبتلا شود. ( اقرب الموارد ). || مبرا و بی مو. || صاف. || معاف. || ساده. نادان. ( ناظم الاطباء ). || جوینده و آهنگ کننده احسان از کسی. || امر عارض شونده. نازل شونده. ( اقرب الموارد ).
عاری. ( اِخ ) محمدبن ابراهیم بن عبدالرحمان الاریحاوی عاری در سالهای 1018 - 1199 هَ. ق. می زیست و یکی از فقها و مفتیان بود. ( الاعلام زرکلی ).

فرهنگ معین

[ ع . ] (ص . ) ۱ - برهنه ، لخت . ۲ - فاقد.

فرهنگ عمید

۱. برهنه، لخت.
۲. بی بهره، بدونِ.

فرهنگ فارسی

برهنه، لخت
( اسم صفت ) ۱ - برهنه لخت جمع عرات ( عراه ) . ۲ - فاقد مبرا .
محمد بن ابراهیم بن عبدالرحمن بن الاریحاوی عاری در سالهای ۱۱۹۹ - ۱٠۱۸ می زیست و یکی از فقهائ و مفتیان بود .

ویکی واژه

برهنه، لخت.
فاقد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم