طی کردن. [ طَی ی / طِی ی / طَ / طِک َ دَ ] ( مص مرکب ) سپردن. بسپردن. بگذاشتن. پیمودن.قطع کردن. بریدن راهی را: شبح المفازة؛ طی کرد بیابان را. ( منتهی الارب ). طوی البلاد طیاً؛ طی کرد زمین را. ( منتهی الارب ). || نوردیدن. درنوردیدن. نَوشتن. درنَوشتن. درپیچیدن. لوله کردن : سزد که چون کف او نشر کرده نشره جود روان «حاتم طی » طی کند بساط سخا.خاقانی.مصادر فوق مجازاً در موردراه نیز مستعمل است. - طی کردن قیمت چیزی ؛ بریدن بها. - طی کردن نامه ؛ درپیچیدن آن. || در تداول فارسی ، مردن. نفس آخر درکشیدن.
فرهنگ معین
(طَ یّ. کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) ۱ - گذشتن . ۲ - درنوردیدن . ۳ - مردن .
فرهنگ فارسی
۱ - گذشتن ( از راهی ) طی طریق کردن . ۲ - نوردیدن در نوردیدن پیچیدن ( بساط طومار ) . ۳ - مردن نفس آخر کشیدن . یا طی کردن قیمت چیزی را . در بهای آن توافق کردن . یا طی کردن نامه . در پیچیدن آن .