ضحکه

لغت نامه دهخدا

( ضحکة ) ضحکة. [ ض َ ک َ ] ( ع اِ ) یک بار خنده. ( منتهی الارب ) :
مرا تو گوئی می خوردن است اصل فساد
به جان تو که همی آیدم ز تو ضحکه.منوچهری.من اهل مزاح و ضحکه و زیجم
مرد سفر وعصا و انبانم.مسعودسعد.
ضحکة. [ ض ُ ک َ ] ( ع اِ ) آنکه بر وی خندند. ( منتهی الارب ). آنکه بر او خندند. ( مهذب الاسماء ).آنکه مردم بر وی خندند. ( غیاث ). مسخره :
روت بس زیباست نیلی هم بکش
ضُحکه باشد نیل بر روی حبش.مولوی.صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضُحکة بروزن صُفرة، کسی که رفتار و گفتار و حرکات و سکنات او مردم را بخنده آورد، و ضَحکة بر وزن همزه ، کسی که بر مردم بخندد. کذا فی الجرجانی.
ضحکة. [ ض ُ ح َ ک َ] ( ع ص ) بسیارخند. ( منتهی الارب ). بر مردم خندنده. بسیار خندنده. آنکه بر مردمان خندد. ( مهذب الاسماء ).
ضحکة. [ ض ُ ح ُک ْ ک َ ] ( ع ص ) بسیارخند. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(ضَ کَ یا کِ ) [ ع . ضحکة ] (ص . ) آن که بر وی خندند، مسخره .

فرهنگ عمید

خنده.
کسی که بر مردم می خندد.

فرهنگ فارسی

مایه خنده، کسی که مردم براوبخندند
( صفت ) آن که بر وی خندند مسخره .
بسیار خند

ویکی واژه

ضحکة
آن که بر وی خندند؛ مسخره.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال جذب فال جذب فال درخت فال درخت فال انگلیسی فال انگلیسی