شکوهیدن

لغت نامه دهخدا

شکوهیدن. [ ش ِ دَ ] ( مص ) ترسیدن. بیم بردن. واهمه کردن. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( آنندراج ).ترسیدن. ( غیاث ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ فارسی معین ). واهمه کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). ترسیدن. هراسیدن. شکهیدن. بیمناک شدن. ( یادداشت مؤلف ) :
اشتر گرسنه کسیمه خورد
کی شکوهد ز خار چیره خورد.رودکی.همیشه یعقوب از عیص همی شکوهیدی ازبهر آنکه عیص گفته بود هر کجا من یعقوب را ببینم ، بکشم. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).... گفت اصلح اﷲ الامیر واﷲ که من بددل نیم و از او نمی شکوهم ولیکن ترسم که اندر تو سخنی گوید و من احتمال نتوانم کرد. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). مردی بود از فرزندان هرون...حربتی داشت برفت و یکی مرد یافت با زنی خفته ، حربه ای بزد و هر دو بر هم بدوخت و بکشت... پس بنی اسرائیل بشکوهیدند. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
نباید شکوهید از ایشان به جنگ
نشاید کشیدن ز پیکار چنگ.فردوسی.خورشید زر خویش به کوه اندرون نهد
کز دور چشم او بشکوهد زمنکری.فرخی.تواضع کرد بسیارو مرا گفت
ز من مشکوه و بی آزار بگذر.لبیبی.نه بشکوهد دل من زآن سپاهت
نه نیز امید دارد در پناهت.( ویس و رامین ).نه از مردم بترسی نه ز یزدان
نه از بندم شکوهی نه ز زندان.( ویس و رامین ).سخنی در گوش بنده افکنده که از آن سخت بشکوهید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379 ). خوارزمشاه چون لشکر سلطانی بدید اول بشکوهید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 348 ). من به معما مصرح بازنمودم که این خداوند را کار ناافتاده بشکوهیده وگر ممکن گردد تا به لاهور عنان باز نخواهد کشید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 685 ). به جواب که از سوری رسیده نسختی یافته اند ولیکن نیک می شکوهند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 485 ). قوم محمودی از این فروگرفتن علی نیک بشکوهیدند و دامن فراهم گرفتند. ( تاریخ بیهقی ). کسانی که خواجه از ایشان آزاری داشت نیک بشکوهیدند و بوسهل زوزنی بادی گرفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 149 ).
جهانداران ز خشم او شکوهند
چو غمازان شکوهند از عیاران.قطران ( از جهانگیری ).قول چون یار عمل گشت مباش ایچ به رنج
مرد چون گشت شناور نشکوهد ز حباب.ناصرخسرو.اسکندر عظیم بشکوهید از آن لشکر و فیلان بی قیاس. ( اسکندرنامه نسخه نفیسی ). دل شاه اسکندر پاره ای می شکوهید از آن سپاه و قامتهای ضخیم زنگیان. ( اسکندرنامه نسخه نفیسی ).

فرهنگ معین

(شُ دَ ) (مص ل . ) محترم شدن .
(ش دَ ) (مص ل . ) ترسیدن .

فرهنگ عمید

ترسیدن، واهمه کردن: جهانداران ز خشم او شکوهند / چو غمازان شکوهند از عیاران (قطران: ۲۳۸ ).
اظهار بزرگی و جاه وجلال کردن.

فرهنگ فارسی

( شکوهید شکوهد خواهد شکوهید شکوهنده شکوهیده ) اظهار بزرگی و جاه و جلال کردن احتشام یافتن محترم شدن .

ویکی واژه

محترم شدن.
ترسیدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال درخت فال درخت فال امروز فال امروز فال کارت فال کارت