شفش.[ ش َ / ش ُ ] ( اِ ) نی و یا چوبی که ندافان پنبه را بدان زنند و گردآوری کرده جمع نمایند. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ). آن نی که نداف پنبه بدان گرد آورد. ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ) : زغوته دزد و نوردن نورد و شفش ربان هزاروپانصد باقی چنو دگر نبود.سوزنی.|| شاخه ٔدرخت. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جهانگیری ). به معنی شاخ درخت ، همانا به ضم اصح است. ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ). || شفشه. شوشه. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به شوشه و شفشه شود. || سرگین خشک. ( ناظم الاطباء ). || نای و نی. || آماسی در دستهای اسب که از خوردن آب زیاد عارض گردد. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ معین
(شَ ) (اِ. ) نی و چوبی که حلاج پنبه را با آن می زند. ( ~. ) (اِ. ) ۱ - شاخ درخت . ۲ - شوشه ، شفشه .
فرهنگ عمید
۱. نی یا چوب باریکی که حلاج با آن پنبه را می زند. ۲. شاخ درخت.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - شاخ درخت . ۲ - شوشه .
ویکی واژه
نی و چوبی که حلاج پنبه را با آن میزند. شاخ درخت. شوشه، شفشه.