شدنی

لغت نامه دهخدا

شدنی. [ ش ُ دَ ] ( ص لیاقت ) قابل شدن. ممکن. عملی. میسور. میسر. مقدور. آنچه تواند بود. آنکه تواند شد. ( یادداشت مؤلف ). ممکن. کردنی. عملی و هر چیز که لایق و قابل اجراباشد. ( ناظم الاطباء ): این کار شدنی است ؛ امکان انجام شدن دارد. || آنچه وقوع آن حتم و ضروری است. که شدن آن ضروری است. ( یادداشت مؤلف ). مقدر.
- این کار شدنی است ؛ وقوع آن مسلم است.
- این کار ناشدنی است ؛ وقوع آن ناممکن است.
- امثال :
شدنی شد دگر چه خواهد شد.
شدنی میشود و غصه به ما میماند. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

قابل شدن ممکن عملی میسر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال انگلیسی فال انگلیسی فال اعداد فال اعداد